در آغاز پیکان بود. خودرویی که می شد سوارش شد و توی خیابان های تاریک و خلوت سال های نه چندان دور تهران و سایر اقصی نقاط کشور با آن چرخید. می شد بَزَکش کرد و کلی هم کیف کرد. می شد فنرهایش را بخوابانی، لاستیک هایش را دور سفید دست ساز بکنی، شیشه هایش را دودی یا رفلکس سبز بکنی، روی شیشه عقبش با خط ژاپنی چیزی بنویسی، به آینه اش کلی النگ و دولنگ آویزان کنی و هزارتا کار دیگر. بعد 9 تا از رفقایت را سوارش کنی، به طوری که چهار نفر جلو باشندو شش تا هم عقب – خودمان قبلا بارها تست کرده ایم و جواب گرفته ایم – و بروی به دامان طبیعت و جوجه و فلاسک چای اما تمام اینها تا اواخر دهه هفتاد ادامه داشت. از آن موقع بود که دیگر خط فکری مردم عوض شد. ماشینی به بازار آمد که مثل بنز بود. کمک فنرهایش خوب کار می کرد. با استارت اول روشن می شد، رنگ سفیدش عروس خیابان ها بود و هاچ بک اش دلبری می کرد و ...!
دیگر خیلی ها پیکان هایشان را فروختند و پراید خریدند تا حداقل چله تابستان، راحت باشند و مثل چی عرق نریزند. از آن موقع بود که گل سر سبد جوان ها از «پیکان جوانان» شیفت شد سمت پراید. پرایدی که می شد با پنج، شش میلیون یکی اش را خرید و انداخت زیر پا. حتی می شد مسافر هم زد تا خرج بنزینش که به مراتب کمتر از پیکان بود، در بیاید. پراید در چنین زمانه ای 20 سال شد ماشین اول خیابان ها و البته تنها قاتل بالفطره جاده ها! اما مزیت های گوناگون پراید چیزی نبود که باعث شود کمبودهایش به چشم بیاید. در هر مراسمی، هر گردشی پای پراید وسط بود اما از یک جایی ورق برگشت.
پرایدی که ماشین اقشار متوسط الحال رو به پایین جامعه بود، یک دفعه مثل حالت حضور در جاده اش، ترمز برید. نوسنات ارز و البته مصوبه دولت درباره قیمت گذاری خودروها با ارز مبادله ای و هزار اتفاق دیگر باعث شد پراید محبوب و بی ادعا جزو کالاهای لوکس قرار بگیرد؛ به طوری که ملت یک روز با چهره های مات و مبهوت به صفحه مانیتور یا روزنامه خیره شدند و دیدند که عزیز جانشان با قیمتی نزدیک به بیست میلیون تومان در حال داد و ستد می باشد.
اینجا بود که حس طنز خیلی ها گل کرد و دست به کیبورد و قلم شدند. دراین راه هم از هیچ کوششی دریغ نکردند و با انواع و اقسام ژانگولرها موفق به انتقال مفاهیم نهفته در پس ذهنشان شدند.
یکی می خواد باهات ازدواج کنه
نوع بشر از همان آغازین روزهای پا گذاشتن روی زمین، به دنبال راحتی و آسایش بود. حالا یک زمانی این آرامش با فنا دادن نسل ماموت ها به دست می آمد، یک زمانی با نوشیدن دم کرده خارشتر، یک زمانی با حمله به کشورهای دوست و همسایه و یک زمانی هم مثل حالا، با داشتن یک پراید.
بنابراین تمامی کسانی که جوانان و به ویژه دختران را به بوته نقد می کشند که «آخر دخترم / پسرم، یک پراید چه ارزشی دارد که حاضری هر کاری برایش بکنی؟» خوب است که یک نگاه به لیست ذیل بیندازند تا خوب شیر فهم شوند که یک پراید چه ارزشی دارد:
* «پسرخاله ام رفته خواستگاری. شرایط دختره واسطه ازدواج: پراید داشته باشه، باقی اش قابل حله!»
* پسر باید:
ته ریش داشته باشد، پراید هم داشته باشه
پوستش برنزه باشه، پراید هم داشته باشه
موهاشم کوتاه باشه، پراید هم داشته باشه
پیراهن مردانه بپوشه، پراید هم داشته باشه
بوی ادکلنش همه جا رو برداره، پراید هم داشته باشه
آستینش رو تا آرنج بزنه بالا، پراید هم داشته باشه
ابروهایش رو برنداره، پراید هم داشته باشه
دماغش عملی نباشه، پراید هم داشته باشه
قدش هم آنقدر بلندتر از نامزدش نباشه که نتونه کنار پرایدشون یک عکس درست بگیره
* پسر باید پراید داشته باشد، پراید...!!!
* پسره میره خواستگاری می گه پراید دارم. بعدا گندش درمیاد یارو پرادو داشته. (خب راستش را بگویید. چرا دروغ؟ این پرستیژ دروغین به چه دردتان می خورد؟: مگر پرادو چه کم از پراید مشتی دارد؟)
* از دختره می پرسند چرا ازدواج نمی کنی؟ می گه والا دو دلم. یه خواستگار دارم پراید داره یه خواستگار هم دارم دکتر مغز و اعصابه. نمی دونم کدوم رو انتخاب کنم (این یعنی فصل مدرک گرایی و کاغذ پاره ها به پایان رسیده است. می رویم که داشته باشیم فصل توی پرایدی را!)
* «امروز تو خیابون یه پسر دیدم نه قیافه داشت نه تیپ. ولی نامزدش «پراید» داشت... مردم شانس دارن به خدا»
پراید، فخرالزمان
این بخش از چند بخش، قابل بررسی است. اما مهمترینش مربوط به عزیزانی است که از نعمت جنبه محروم بوده اند و روحشان کمترین ظرفیتی نداشته است.
این بی جنبه های گرامی، زمانی که پرایدشان نمودار قیمت ها را درنوردید و به بیست میلیون نزدیک شد، از پشت صندلی های فوق پیشرفته پرایدهایشان بیرون جستند و خودشان را به بالای کاپوت خودروی خویش رساندند و با سوئیچی که در دستشان بالا و پایین می انداختند، شروع کردند به فروختن مقادیری فخر به سایر شهروندان.
* «امروز سر خیابون وایساده بودم منتظر تاکسی. یهو یه پراید برام بوق زد!! گفت کجا می ری؟ گفتم هر جا تو بری، فقط بذار سوار شم. بالاخره یارو قانع شد. منم رفتم جلو نشستم و کلی فخر فروختم به دیگران»
* «امروز با پرایدمون از کنار هیوندای کوپه رد شدم. افراد درون هیوندای داشتن چارچشمی نگام می کردن.
ذوق مرگ شدم. آخه می دونید که اونا مثل ما پراید ندارن.»
* «امروز که سوار پرایدم بودم، پشت چراغ قرمز که وایساده بودم، بلغم یه «BMWX3» وایساده بود. دیدم راننده ش داره با بغض و حسرت به ماشینم نگاه می کنه. منم با یه نیم نگاه تحقیرآمیز و پوزخند عینک دودیمو ورداشتم و شیشمو دادم بالا. چراغ که سبز شد و اون داشت بهم نگاه می کرد. با 200 تا سرعت رفتم تو افق و ...»
* «باور کنید ثروت آرامش نمیاره، مثلا منی که ماشینم «پرایده» و گوشیم جی ال ایکسه و هر شب مرغ می خورم و تو افق هم ویلا دارم، فک می کنین آرامش دارم؟؟!! من حاضر بودم همه چی مو بدم، یه لحظه آرامش شما رو داشته باشم. هی روزگار ...»
* «وای نمی خوام کلاس بذارما اما داشتم می اومدم تاکسی گرفتم تاکسی اش پراید بود. تازه جلو هم نشستم...»
* «نمی خوام پز بدم؛ اما من با پراید آموزش راننندگی دیدم!!»
* «صبح رفتم پارکینگ پراید 111ex روبرو داشتم! داداشم اومده می گه امروز من لازمش دارم. تو پراید 132 رو بردار! گفتم خوب تو کارتو با اون پراید 141 راه بنداز تا من این 111sx رو بدم به دایی که بره تعمیرگاه باهاش پراید صبا رو بیاره؛ داداشم گفت کلافم کردی اصن اون پراید 131 رو می برم. گفتم خواستی با پراید هاچ بک برو اونم هست!!! فهمیدین مایه داریم یا ادامه بدم؟!»
* «امروز داشتم بیرون واسه خودم می چرخیدم، یهو به سانتافه اومد بغلم گفت آخه از کجا میاری این همه پولو می ری پراید می خری! منم سریع گاز دادم اونو تو گردوخاک و خودمم تو افق محو شدم.»
پرایدولوژی
این بخش یک چیزی است تو مایه های کلاس های ذهن خلاق و سیال و روان و اینها. در این بخش، که انصافا یکی از سخت ترین بخش هاست، جوانان باید با زدن عینک های گوناگون و نگاه کردن به سوژه مورد نظر از زوایای گوناگونتر، به عمق قضیه و کنه آن پی ببرند. در این بخش مهم است که شما تشخیص بدهی مثلا خودروی پراید از آغاز تولیدش در ایران تا به حال، هیچگونه افزایش قیمتی نداشته.
حتی جالب است بدانید که با توجه به قیمت های سال گذشت، این خودرو شامل کاهش قیمت نیز شده است. چرا؟ چون با توجه به قیمت دلار، در حال حاضر پراید به قیمت حدودی 5 هزار دلار به فروش می رود که همان قیمت اولیه تولید در ایران است. پس می بینیم این خودرو که در سال های گذشته با دلار هزار تومانی، 8 میلیون قیمت داشت، اکنون دچار کاهش قیمت شده است. خیلی واضح است قضیه. چرا اینجوری نگاه می کنید؟
* خدایا ما که نمی تونستیم ماشین 20 میلیونی سوار شیم، مرسی از اینکه ماشین مارو کردی 20 میلیون
* کتاب رکوردهای گینس پراید رو گرون ترین تابوت جهان نامید!
* کم کم منتظر پلاک سیاسی و شیشه دودی و اسکورت و این حرفا با پرایدم.
* یکی از فانتزیام اینه که ... پشت پرایدم بنویسم عاقبت فرار از مدرسه. بعد گازشو بگیرم تو افق محو شم.
* ملت فکر می کنن پراید شده 20 میلیون ... نه عزیز من. او 20 میلیونه که شده یه پراید.
* اوه اوه بچه ها طرفو نگاه، معلومه خیلی مایه داره، ماشینش پرایده.
* اولش باورم نشد؛ شاید بگم شما هم باورتون نشه! یارو داشت با «پراید» مسافرکشی می کرد!!
* سلامتی اونایی که منو به خاطر خودم می خوان ... نه واسه پرایدم ...
* علم بهتره یا پراید؟؟!
* «تا روغن موتور کاسترول برایم نخری روشن نمی شوم» دردسر جدید من و پرایدم.
یادداشت
دونده ماراتن
گول صحبت ها و شلوغ بازی های کسانی که این روزها بالا رفتن شدید قیمت «پراید» را دستمایه شوخی و خنده قرار داده اند نخورید. این ماشین جمع و جور و دوست داشتنی از همان اول هم مال اعیان ها بود، منتها اعیان های طبقه متوسط. یادم می آید در محله سابق ما در حوالی خیابان بهبودی جمع همسایه ها طبق روال معمول آن دوران «پیکان» داشتند. از همه رنگ و از همه رقمش.
از «جوانان ایران ناسیونال» گرفته تا مدل های جدیدتر ایرانخودرویی که به سپرهای جوشن (از جنس پلی اوره تان!) مجهز بودند. در چنین شرایطی که پیکان شدیدا بازار خرید ماشین طبقه متوسطی ها را قبضه کرده بود، پراید با آن جثه کوچکش در اوایل دهه 70 سر از تخم مرغ بیرون آورد و با زیرکی و رندی خاصی آسه آسه خودش را میان کارمندهای حقوق بگیر و کسبه استخوان ترکانده جا کرد؛ به این شکل که ابتدا کارمندان رده بالاتر و کسبه متمول تر قید پیوند سالیان طولانی شان با پیکان عزیز را زدند و پراید را به عنوان یک نوعروس به جمع صمیمی خانواده هایشان اضافه کردند و بعد از اواخر دهه هفتاد هم سایر اعضای طبقه متوسط به جمع غرورآفرین «پرایدی ها» پیوستند.
در همین سال ها بود که ابوی ما هم تحت فشارهای مضاعف ما کم کم به فکر خداحافظی با رفیق دیرینه اش «پیکان قرمز مدل 1354) افتاد و برای خریدن پراید دورخیز کرد و ما هم صاحب یکی از این سابقا کره ای های تازه ایرانی شده که به واسطه اضافه شدن صندوق عقب کمی هم اضافه وزن پیدا کرده بود شدیم.
یک پراید مدل هشتاد سورمه ای متالیک، شور و حال تازه ای در میان اعضای خانواده دمید. موتور نسل سومی اش برعکس موتور نسلی اولی پیکان خیلی اهل غرولند و سروصدا نبود و آن اوایل جوری بی سروصدا طی طریق می کردکه گاهی به شک می افتادیم که ماشین روشن است یا خاموش. البته پراید عزیز ما هم به دو سال نرسیده زبان به غرولند گشود ولی گوش شیطان کر انصافا از همان زمان خرید تا به حال غیر از غرغرهای گاه و بیگاه، زحمت دیگری برایمان به همراه نداشته.
خصوصا این پنج شش سال اخیر که توسط بنده حقیر قبضه شده است. من پراید را دوست دارم. همانند اسمش غرورآفرین است. این روزها با بالا رفتن قیمتش به حق واقعی خودش هم رسیده و غرورآفرین تر جلوه می کند. پراید ماشین نجیبی است، سال هاست که مانند یک دونده ماراتن همپای طبقه ما در حال دویدن است و نفس کم نمی آورد. من یکی از عاشقان پراید هستم. حتی اگر چله تابستان مجبور باشم شیشه هایش را بدهم بالا که خلق الله در خیابان، مدام بیخ گوشم فریاد نکشند: «مستقیم! مستقیم!»
موضوع مطلب :