سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حرف های نگفته دلهای شکسته بارانی از غم
این وبلاگو واسه همه بروبچ طراحی کردم.امیدوارم خوشتون بیاد.نظر بزارین تا با کمک هم مشکلات وبلاگو رفع کنیم. با تشکر بهزاد
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من
درباره وبلاگ


من پسری هستم فوق العاده فعال.پر انرژی و سعی میکنم خاکی باشم.دوست دارم همه رو از خودم راضی نگه دارم.دوستون دارم هم وطنای من
دخترک طبق معمول هر روز، جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های فرمز رنگ با حسرت نگاه کرد. بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد:
اگه تا آخر ماه، هر روز بتونی تمام چسب زخم هاتو بفروشی، آخر ماه کفش های قرمز رو برات
می خرم.
دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت: یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشه تا ...
و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه افتاد و گفت:
نه ... خدا نکنه ... اصلا کفش نمی خوام!
دخترک طبق معمول هر روز، جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های فرمز رنگ با حسرت نگاه کرد. بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد: اگه تا آخر ماه، هر روز بتونی تمام چسب زخم هاتو بفروشی، آخر ماه کفش های قرمز رو برات می خرم. دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت: یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشه تا ... و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه افتاد و گفت: نه ... خدا نکنه ... اصلا کفش نمی خوام!



موضوع مطلب :

یادداشت ثابت - شنبه 91 آبان 7 :: 10:31 عصر




موضوع مطلب :

یادداشت ثابت - جمعه 91 آبان 6 :: 2:20 عصر
سلام حاجی
شنیدم حاج خانم برای چندمین بار دلش هوس طواف کعبه کرد شما هم از خدا خواسته لبیک گفتی...
. مکه خوش گذشت ؟ ...
خدایت خوب بود، دینت کامل شد، سنگ هایت را به شیطان زدی؟!
...حاجی سوغاتی هایت بوی ندامت می دهند؟! حاجی، لباست از جنس اعلاست؟ ..
. حاجی عجب دمپایی سفیدی؟!
سفر چطور بود حاجی..؟؟ خوش گذشت....؟؟
شنیدم حاج خانم بسیار ولخرجی کرده و چند النگو و سینه ریز گرانخریده....
حاجی جان خبر داری آقا رضا،،همین همسایه چند خانه بالاتر،،کلیه اش را فروخته تا برای دخترش جهاز بخرد...؟؟؟
دخترش3 سال است مراسمش هرماه عقب افتاده....
طفلکی ها هفته قبل بعد از 3 سال مراسم ساده ای گرفتند و ازدواج کردند.
آنها را بی خیال حاجی جان...اصل حالت چطور است...؟؟
شنیدم دیشب شام مفصلی به مهمانها داده ای.....
چند کودک گرسنه دم در هی اذیت میکردند و غدا میخواستند...آنه ا را دیدی حاجی...؟؟
حاجی، با این همه ریا، باز هم مکه خوش گذشت ت ت ت ؟!
سرت را درد نیاورم حاجی جان....
زیارت قبول..
دلخوش آنیم که حج میرویم غافل از آنیم که کج میرویم



موضوع مطلب :

یادداشت ثابت - پنج شنبه 91 آبان 5 :: 8:9 عصر

در گمرک بین المللی یک دختر خانم که یک موصاف کن برقی نو از یک کشور دیگری خریده بوده ، از یک پدر روحانی می خواهد به او کمک کند تا این موصاف کن را در گمرگ زیر لباسش پنهان کند و بیرون ببرد تا خانم مالیات ندهد
پدر روحانی می گوید: باشد ، ولی به شرط این که اگر پرسیدند من دروغ نمی گویم.

دختر که چاره ای نداشته است شرط را می پذیرد.

در گمرگ مامور می پرسد: پدر ! آیا چیزی با خودت داری که اظهار کنی؟

پدر روحانی می گوید : از سر تا کمرم چیزی ندارم!

مامور از این جواب عجیب شک می کند و می پرسد: از کمر تا زمین چطور؟

پدر روحانی می گوید : یک وسیله جذاب کوچک دارم که زن ها دوست دارند از آن استفاده کنند ، ولی باید اقرار کنم که تا حالا بی استفاده مانده است .

مامور با خنده می گوید: خدا پشت و پناهت پدر. برو !




موضوع مطلب :

یادداشت ثابت - دوشنبه 91 آبان 2 :: 12:5 صبح

یگویند در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی میکرد که از درد چشم خواب بچشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزریق کرده بود اما نتیجه چندانی نگرفته بود. وی پس از مشاوره
فراوان با پزشکان و متخصصان زیاد درمان درد خود را مراجعه به یک راهب مقدس و شناخته شده میبیند.
وی به راهب مراجعه میکند و راهب نیز پس از معاینه وی به او پیشنهاد کرد ....

که مدتی به هیچ رنگی بجز رنگ سبز نگاه نکند.وی پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمین خود دستور میدهد با خرید بشکه های رنگ سبز تمام خانه را با سبز رنگ آمیزی کند . همینطور تمام اسباب و اثاثیه خانه را با همین رنگ عوض میکند. پس از مدتی رنگ ماشین ، ست لباس اعضای خانواده و مستخدمین و هر آنچه به چشم می آید را به رنگ سبز و ترکیبات آن تغییر میدهد و البته چشم دردش هم تسکین می یابد.
بعد از مدتی مرد میلیونر برای تشکر از راهب وی را به منزلش دعوت می نماید. راهب نیز که با لباس نارنجی رنگ به منزل او وارد میشود متوجه میشود که باید لباسش را عوض کرده و خرقه ای به رنگ سبز به تن کند. او نیز چنین کرده و وقتی به محضر بیمارش میرسد از او می پرسد آیا چشم دردش تسکین یافته ؟ مرد ثروتمند نیز تشکر کرده و میگوید :" بله . اما این گرانترین مداوایی بود که تاکنون داشته."
مرد راهب با تعجب به بیمارش میگوید بالعکس این ارزانترین نسخه ای بوده که تاکنون تجویز کرده ام. برای مداوای چشم دردتان، تنها کافی بود عینکی با شیشه سبز خریداری کنید و هیچ نیازی به این همه مخارج نبود.برای این کار نمیتوانی تمام دنیا را تغییر دهی، بلکه با تغییر چشم اندازت(نگرش) میتوانی دنیا را به کام خود درآوری. تغییر دنیا کار احمقانه ای است اما تغییر چشم اندازمان(نگرش) ارزانترین و موثرترین روش میباشد.






موضوع مطلب :

یادداشت ثابت - چهارشنبه 91 مهر 27 :: 1:55 عصر

سال روز پیوند مظهر احسان و جود با دردانه زیور عالم یاس آل محمد صلی الله علیه و آله مبارک باد . . . . . .

چشمی ندیده در زمین در هر زمان مانندشان خورشید و مه تبریک گو بر وصلت و پیوندشان شادی زهرا و علی پیداست از لبخندشان لبخندشان دارد نشان از خاطر خرسندشان . . . . . .

امشب علی در خانه خود شمع محفل می برد کشتی عصمت ، نا خدا را سوی ساحل می برد مشکل گشای عالمی، حل مسائل می برد انسان کامل را ببین ، با خود مکمل می برد . . . . . .

بزمی که حق آراسته الحق تماشایی بُوَد جبریل مأمورست و فکر مجلس آرایی بود میکال از عرش آمده گرم پذیرایی بود چشم کواکب خیره گر از چرخ مینایی بود . . . . . .

 امشب خدا لطف نهان خود هویدا میکند امشب تفاخر فرش بس بر عرش أعلا میکند امشب دو تا را جفت هم ، از صنع یکتا میکند یعنی علی ماهِ رخ زهرا تماشا میکند . . . . . .

 اینک دست مقدس فاطمه علیها السلام در دست بی کران علی علیه السلام حلاوت هلهله فرشتگان را لمس می کند و شور کبریایی افلاکیان را برمی انگیزد . . . . . .

 از بهر این ساعت زمان لحظه شماری کرده است وز بهر این وصلت زمین نابردباری کرده است چشم فلک شب تا سحر اختر شماری کرده است ایوب دهر از شوق امشب، بی قراری کرده است . . . . . .

سال روز پاک ترین، زلال ترین، شادترین و مقدس ترین پیوند هستی مبارک باد . . . . . .

امشب به ملک اهل دل مولی الموالی ، والی است بر سینه غم دست رد زن، شب موسم خوشحالی است شام سیه بختی شد و روز همایون فالی است کوثر،کنار ساقی کوثر علیّ عالی است . . . . . .

فاطمه علیها السلام امانتی بود که خدا به محمد صلی الله علیه و آله سپرده بود و او هیچ امانت داری را پس از خویش، بهتر از علی علیه السلام سراغ نداشت. . . .

 امشب زشادی هر وجودی خویش را گم کند گردون تماشای زمین با چشم اَنجُم می کند دریای لطف سرمدی ، بی حد تلاطم می کند اهل زمین را آسمان غرق تَنَعُّم می کند . . . . . .

فرا رسیدن روز ازدواج روز ارج نهادن به پیروی از سنّت و سیره پاک نبوی صلی الله علیه و آله ، فرخنده باد . . . . . .

ای ساقی کوثر کنار خود بهشتی رو ببین قامت قیامت را نگر طوبا ببین مینو ببین زین پس هلال خویش را در آن خَم ابرو ببین هم روز را در چهره او ، هم شب را در آن گیسو ببین . . . . . .

 فرا رسیدن روز ازدواج، روز تأکید بر کامل کردن نیمه دیگر دینداری بر زنان و مردان تقواپیشه و مطیع امر الهی خجسته باد . . . . . .

فرا رسیدن سال روز پیوند ملکوتی و مبارک حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه زهرا علیها السلام این الگوهای صحیح ازدواج معنوی، بر شما پیروان منش و بینش معصومین علیهم السلام خجسته باد . . . . . .




موضوع مطلب :

یادداشت ثابت - سه شنبه 91 مهر 26 :: 3:0 عصر

عوارض جانبی بعد از یک شکست عشقی چیه؟
در آوردن گوشی از حالت سایلنت
نبردن گوشی به دستشویی و حمام
از رمز درآوردن اینباکس گوشی
پاک کردن آثار جرم
خواب راحت...
زندگی راحت...
آرامش همراه با گریه
تموم نشدن شارژ موبایل بعد 6 ساعت




موضوع مطلب :

یادداشت ثابت - دوشنبه 91 مهر 25 :: 11:9 عصر

فقط یه ایــرانی میتونه ...
(حوصله کنید تا انتها بخونید)
_____________________________
سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگه برای شرکت توی یه کنفرانس می رفتن.
آمریکاییهاهر کدوم یه بلیط خریدن، اما با تعجب دیدن که ایرانیا سه تایی یه بلیط خریدن!
یکی از آمریکایی ها گفت:
چطوریه که شما سه نفری با یه بلیط مسافرت می کنید؟
یکی از ایرانیا گفت: صبر کن تا نشونت بدیم!
همه سوار قطار شدن. آمریکایی ها روی صندلی های خودشون نشستن،
اما ایرانیا سه نفری رفتن توی ی توالت و در رو روی خودشون قفل کردن!
مامور کنترل قطار اومد و بلیط ها رو کنترل کرد؛ و در توالت رو هم زد و گفت:
بلیط، لطفا!
در توالت باز شد و از لای در یه بلیط اومد بیرون!
مامور قطار بلیط رو نگاه کرد و به راهش ادامه داد!
آمریکایی ها که اینو دیدن، به این نتیجه رسیدن که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده !
واسه همین بعد از کنفرانس و توی برگشت تصمیم گرفتم همون کار ایرانیا رو انجام بدن!
تا اینجوری یکمی پول هم برای خودشون پس انداز کنن.
وقتی به ایستگاه رسیدن، سه نفر آمریکایی یه بلیط خریدن،
اما با تعجب دیدن که ایرانیا هیچ بلیطی نخریدن!
یکی از آمریکایی ها پرسید:
چطوری می خواین بدون بلیط سفر کنین؟
یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشونت بدیم!
سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدن، آمریکاییها رفتن توی یه توالت و ایرانیا هم رفتن توی توالت بغلی آمریکایی ها؛ قطار حرکت کرد.
چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانیا از توالت بیرون اومد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت : بلیط ، لطفا ...!

 




موضوع مطلب :

یادداشت ثابت - شنبه 91 مهر 23 :: 12:15 صبح

 نان حلال خیلی خیلی خوب است. من نان حلال را خیلی دوست دارم. ما باید همیشه دنبال نان حلال باشیم. مثل آقا تقی. آقاتقی یک ماست‌بندی دارد. او همیشه پولِ آبِ مغازه را سر وقت می‌دهد تا آبی که در شیرها می‌ریزد و ماست می‌بندد حلال باشد. آقا تقی می‌گوید: آدم باید یک لقمه نان حلال به زن و بچه‌اش بدهد تا فردا که سرش را گذاشت روی زمین و عمرش تمام شد، پشت سرش بد و بیراه نباشد.

دایی من کارمند یک شرکت است. او می‌گوید: تا مطمئن نشوم که ارباب رجوع از ته دل راضی شده، از او رشوه نمی‌گیرم. آدم باید دنبال نان حلال باشد. دایی‌ام می‌گوید: من ارباب رجوع را مجبور می‌کنم قسم بخورد که راضی است و بعد رشوه می‌گیرم!

عموی من یک غذاخوری دارد. عمو همیشه حواسش است که غذای خوبی به مردم بدهد. او می‌گوید: در غذاخوری ما از گوشت حیوانات پیر استفاده نمی‌شود و هر چه ذبح می‌کنیم کره الاغ است که گوشتش تُرد و تازه است و کبابش خوب در می‌آید. او حتماً چک می‌کند که کره الاغ‌ها سالم باشند وگرنه آن‌ها را ذبح نمی‌کند. عمویم می‌گوید: ارزش یک لقمه نان حلال از همه‌ی پول‌های دنیا بیشتر است!! آدم باید حلال و حروم نکند. عمو می‌گوید: تا پول آدم حلال نباشد، برکت نمی‌کند. پول حرام بی‌برکت است.

من فکر می‌کنم پدر من پولش حرام است؛ چون هیچ‌وقت برکت ندارد و همیشه وسط برج کم می‌آورد. تازه یارانه‌ها را خرج می‌کند و پول آب و برق و گاز را نداریم که بدهیم. ماه قبل گاز ما را قطع کردند چون پولش را نداده بودیم. دیشب می‌خواستم به پدرم بگویم: اگر دنبال یک لقمه نان حلال بودی، پول ما برکت می‌کرد و همیشه پول داشتیم؛ اما جرأت نکردم. ای کاش پدر من هم آدم حلال خوری بود




موضوع مطلب :

یادداشت ثابت - جمعه 91 مهر 22 :: 9:49 صبح

خانم حمیدی برای دیدن پسرش مسعود ، به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود‎. او در آنجا متوجه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر بنام Vikki ‎ زندگی میکند. کاری از دست خانم حمیدی بر نمی آمد و از طرفی هم اتاقی مسعود هم خیلی خوشگل بود.او به رابطه میان آن دو ظنین شده بود و…

 

این موضوع باعث کنجکاوی بیشتر او می شد. مسعود که فکر مادرش را خوانده بود گفت : ” من میدانم که شما چه فکری می کنید ، اما من به شما اطمینان می دهم که من و Vikki فقط هم اتاقی هستیم‎ . ”
حدود یک هفته بعد‎ ، Vikki پیش مسعود آمد و گفت : ” از وقتی که مادرت از اینجا رفته ، قندان نقره ای من گم شده ، تو فکر نمی کنی که او قندان را برداشته باشد ؟‎ ” “خب، من شک دارم ، اما برای اطمینان به او ایمیل خواهم زد‎.”
او در ایمیل خود نوشت‎ : مادر عزیزم، من نمی گم که شما قندان را از خانه من برداشتید، و در ضمن نمی گم که شما آن را برنداشتید . اما در هر صورت واقعیت این است که قندان از وقتی که شما به تهران برگشتید گم شده‎ . ” با عشق، مسعود
روز بعد ، مسعود یک ایمیل به این مضمون از مادرش دریافت نمود‎ : پسر عزیزم، من نمی گم تو با Vikki رابطه داری ! ، و در ضمن نمی گم که تو باهاش رابطه نداری . اما در هر صورت واقعیت این است که اگر او در تختخواب خودش می خوابید ، حتما تا الان قندان را پیدا کرده بود‎.

با عشق ، مامان




موضوع مطلب :

یادداشت ثابت - چهارشنبه 91 مهر 20 :: 5:58 عصر
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >   
لوگو
من پسری هستم فوق العاده فعال.پر انرژی و سعی میکنم خاکی باشم.دوست دارم همه رو از خودم راضی نگه دارم.دوستون دارم هم وطنای من
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 63
  • بازدید دیروز: 240
  • کل بازدیدها: 388543
به سایت ما خوش آمدید
نام و نام خانوادگی      
آدرس ایمیل      
کلیه حقوق این وبلاگ برای حرف های نگفته دلهای شکسته بارانی از غم محفوظ است