حرف های نگفته دلهای شکسته بارانی از غم این وبلاگو واسه همه بروبچ طراحی کردم.امیدوارم خوشتون بیاد.نظر بزارین تا با کمک هم مشکلات وبلاگو رفع کنیم.
با تشکر بهزاد درباره وبلاگ صفحات وبلاگ
چند روز پیش داشتیم کتاب میخواندیم ـ قربان خودمان برویم که اینقدر با سواد و کتابخوانیم ـ از یک جمله آن کتاب خیلی خوشمان آمد و تصمیم گرفتیم همان یک جمله را سرلوحه کار و زندگیمان قرار دهیم و اما آن جمله این بود: «هر کس به خاطر ظلمی که بهت کرده مستحق مجازاته اگه ببخشیش اونو از حقش محروم کردی» ما هم نه اینکه آدم خوبی باشیم، اما همینجور الکی، الکی تصمیم گرفتیم از این بهبعد هیچکس را از حقش محروم نکنیم. بگذریم، برویم سر اصل مطلب. عرضم به حضورتان که چند شب پیش خوابمان نمی برد. نمی دانیم چرا بی خود و بی جهت احساس می کردیم بدبختی از سر و کولمان بالا می رود و از آنجا که ما خیلی آدم فرهیخته و با کمالاتی هستیم ـ حمل بر خودستایی نباشد اما جلو هر مرکز خریدی که می رویم درهای آن خود به خود به روی ما باز می شود ـ تصمیم گرفتیم بنشینیم و فکری برای این حال خراب خودمان بکنیم. همینجور داشتیم فکر می کردیم که یکهو یک سیب از درخت افتاد و خورد تو سر ما! بله؟ درست می فرمایید، خالی بستیم. اما به جان خودمان چیزی خورد تو سرمان حالا سیب بود یا چیز دیگری خودمان هم دقیق نمی دانیم اما هر چه بود باعث شد ما تکانی به خودمان بدهیم و تصمیم بگیریم برای بهبود اوضاع یک مانیفست یا همان مرامنامه شخصی مرقوم بفرماییم و در اجرای بند به بند آن یک قدم عقب ننشینیم. عجالتا با توجه به کمبود جا بخشی از این مانیفست یا همان مرامنامه را نقل می کنیم. ـ قبل از هر چیز با خودمان عهد کردیم که با اولین پولی که دستمان بیاید یک دست کت و شلوار بخریم. به جان شما که نباشد به جان خودمان برای پیشرفت از نان شب هم واجب تر است. ـ به خودمان قول دادیم به آدم نامرد اعتماد نکنیم، البته کمی بعد نظرمان عوض شد و تصمیم گرفتیم به آدم مرد هم اعتماد نکنیم. اصلا بیشتر که فکر کردیم دیدیم به طور کلی به آدم جماعت اعتماد نکنیم، راحت تریم. ـ تصمیم گرفتیم به فامیل و بستگان هر هفته سر بزنیم، یعنی هر ماه، البته هر ماه هم نه، هر سال... اصلا تصمیم گرفتیم با فامیل قطع رابطه کنیم. اینجوری اعصابمان آرام تر است. ـ عهد کردیم به دوستان و اطرافیانی که نیازمند کمک هستند همیشه کمک کنیم، البته اینجوری توقع همه زیاد می شود. بهتر است بعضی وقت ها کمک کنیم، خب اینجوری هم عادتشان می شود. اصلا گاهی اگر دلمان خواست کمک کنیم که اینجوری هم... بی خیال اصلا کمک نکنیم بهتر است. ـ قول دادیم در رفاقت با دوستانمان کم نگذاریم تا از طرف دوستان طرد نشویم. زیاد هم نگذاریم چون بعدها از سوی همان دوستان به حماقت متهم می شویم. به طور کلی دوستانمان را تا آنجا که می شود... نهایتا تصمیم گرفتیم با کسی رفاقت نکنیم. ـ تصمیم گرفتیم یک دوره فشرده زیر آبزنی را نزد یکی از اساتید خبره این فن بیاموزیم تا شاید کمی پیشرفت کنیم. ـ به خودمان قول دادیم در جمع آروغ نزنیم، نخ دندان هم نکشیم حتی انگشت در بینی مبارکمان هم نکنیم ـ عنایت بفرمایید این بند خیلی مهم است! ـ ـ با خودمان عهد کردیم دیگر مدارا نکنیم، عهد کردیم از این به بعد ضربه اول را ما بزنیم. آن هم محکم. ـ تصمیم گرفتیم به همه پول قرض بدهیم. نه غلط کردیم ما به هیچ کس پول قرض نمی دهیم. ـ در آخر دوباره به خودمان قول دادیم که حداقل به آدم نامرد اعتماد نکنیم آن هم نامرد نوکیسه! ملتفت که هستید! و در آخر، آخر. با خدایمان عهد کردیم که دیگران را ببخشیم، هرگز امید را از کسی سلب نکنیم و هیچ وقت به دلیل اشک های صادقانه ای که در شکست هایمان ریخته ایم، شرمسار نباشیم. به هرحال ما فعلا به هیچ یک از بند های این مرامنامه خودمان عمل نکرده ایم و عجالتا حکایت ما حکایت یخ فروشی است که از او می پرسند فروختی؟ در جواب می گوید: « نه، ولی تمام شد.» موضوع مطلب : پیوند روزانه لوگو آمار وبلاگ
|
|